نا مه ای به دختری که هرگز زاده نشد
دخترم آناهیتا نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده است آخر مشغله لعنتی کاری نمیگذارد حتی روزهای تعطیل هم به سراغ تو بیایم این فاصله چند هزار کیلومتری میان من و توکه فقط یک جاده است دال بر بی وفائی من نسبت به تو شده است.تصور اینکه تو با آن اندام کوچک و موهای بورت که درغروب خورشید همچون گندمزاران است خستگی روزانه ام را به فردا می سپارم.لعنت لعنت هزاران بار لعنت به فاصله ها ....
چند وقتی هست که فرشته های کوچک که شبها مراقب تو هستند برایم خبر آورده اند که شبها تو روی تخت خوابت دانه های الماس اشکت را می ریزی اما بابائی با این کارت هزاران بار قلب مرا میشکنی ، به این فکر کن که بابا رفته با دیو سیاه فقر و بدبختی بجنگد تا دخترناز و ملوسش گریه نکند یکی از همین روزها به پیشت می آیم.
هزاران برگ شقایق تقدیم تو.
دلسوخته دلتنگی ها
بابائی
نظرات شما عزیزان:

پاسخ:پرمعنی؟شایدممنون که به من سرزدی