قهوه ای نیمه
ببین ادیسون برق را چطور مرگ احاطه کرده است؟!
چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,  توسط مهدی راجی

مرگ خواهش و آرزوهای من و نقطه ای که دارد روی شقیقه ام فشار می دهد؛ فشاری سنگین از آمال بودن و نبودن، مهم نیست که من چه دردی دارم می نویسم ، مهم این است که من پشت این نوشته ها به دنبال کسی می گردم بودن مرا تثبیت کند. وصیت نامه زمین را که خواندم فهمیدم چقدر این سالها درد داشت، درد باورنکردنش از خودش می پرسید : گناه من چه بود که محلی شدم برای عبور با آن همه وسعتم بیشتر مثل یک پل هستم که عابری از من عبور می کند و رهگذری شاید درد تنهایی مرا درک کند، من ماندم که این چه وصیت نامه سنگینی است که زمین برای آیندگان خود گذاشته است و این آیندگان چه ناسپاسانه لبیک به رفتن می کنند. من دلم برای این زمین می سوزد برای این دستنوشته هایم که از پوست زمین ورم کرده اند و حالا دارند با تمام وجودشان فریاد می زنند و هیچ ستاره ای از هیچ اجرامی صدایشان را نمی شنوند ؛ من تنها ماندم و زمین، من و زمین وجه مشترکمان تنهایی است و چه دردی داشت زمین از این تنهایی!

ادیسون می بینی چگونه برق تو را زمین بلعیده است؟

 دردی دارم بزرگ و نادیدنی، از میان همه ی نوشته های معکوس خواستن. دردی بزرگ نیست که زمین با این همه حجم باد کرده است و ورم دستش.

زمین با این حجم شکمش ورم نکرده ، درد ستاره دار شدن زمین هم به آن اضافه شده

اصلاً از بین خواهش و رفتن ، یک ویرگول می توانست تمام ماجرا به نفع خودش تمام کند. با آن نقطه ای که هیچ قرار عاشقانه ای با سطرهای پیشین من نداشت.

 

MEHDI RAJI

23/10/1390

_________________________________________________________________________________
     
سیگار
چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,  توسط مهدی راجی

زدم به آخرش ، آخر رفتن، ماندن آخرین پک سیگارم هم کشیدم، توی تاریکی شب انگاری نور خورشیدی که به حد انفجار رسیده باشد خودش را نشان می دهد.

**

چه غم بزرگی داری وقتی می بینی و فریادی داری که می خواهی از عمق وجودت بکشی؛ امّا انگاری چیزی راه صدایت را بسته باشد از گلویت بیرون نمی زند، می مانی بین ماندن و رفتن ، به عکس روی طاقچه خیره می شوی که چقدر جوان و زیبا بودی. به این مثال که زیباتر از تو دیگر در این دنیا نیست، می زنی به کوچه از خانه تا کوچه سکوت عجیبی است که تمام گوشَت را احاطه کرده است، چیزی شبیه یک تیک تاک ساعت فقط تصویری سیاه و سفید را در ذهن تو نقش می بندد که آرام آرام جلوی چشمانت رنگی می شود ، ایستاده ای سر کوچه با آن هیاهوهای آرام دنیای بی صفت که صدای دلنواز کهنه خرین در گوشت تصویری از اشک پردرد پدر را در چشمانت تداعی می کند که نیمه شب وقتی همه خوابیده بودند نقش می بندد که آرام بی آنکه جز خدا نشنود زیر لب می گفت :

- خدایا شکرت؛ امّا اینم شد زندگی؟ حتی چون یه تکه نان هم ندارم که بگذارم جلوی زن و بچه ام.

این جمله را که می شنوی خودت را می رسانی به مرد کهنه خرین آنجائی که چشمانت قرمز شده است و اشک سراسر گونه هایت را احاطه کرده است با صدائی که فقط مرد کهنه خرین بشنود می پرسی :

- یه کفش دارم که تازه خریدم، چقدر می خری؟

مرد کهنه خرین را می بینی که سرش را پایین می اندازد ، می رود . دختری بی روسری سرش را از پنجره بیرون می اندازد و داد می زند :

- هی آقا دو تا قابلمه داریم که خیلی وقته نتونستیم توش غذا درست کنیم چقدر می خرین؟

مرد کهنه خرین می ایستد و نگاهی به دختر می اندازد می گوید :

- آره دخترم بیار پایین ...

دختر را می بینی که از سکوی پنجره غیبش می زند و خودت را می بینی که چقدر غمگینی.

از خودت می پرسی این خانه ها بدون خاطره ها چه ارزشی دارد؟

دوباره می روی به خانه و خودت را در آینه ی شمعی که کلّی خاک روی آن نشسته می بینی و دستی به چروکهای روی صورتت می کشی و بین رفتن و ماندن ، رفتن را انتخاب می کنی.

مهدی راجی ؛ خرداد 1388  - 

 

_________________________________________________________________________________
     
« مقاله » نه دلشوره نامه
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,  توسط مهدی راجی

به ما چشم دادن برای دیدن، گوش دادن برای شنیدن و زبان دادن برای گفتن امّا مدتهاست به این می اندیشم به حداقل دانش و سوادم که دارد رطوبت نخواندن پایه های اصلیش را می پوشاند که اگر چشم دارم چرا نباید به زیبایی هایش بنگرم، چشمی تربیت کنم که هر چند خوب است ببینم ؛ اما همین جای قصه که می رسم این جناب شک الدوله می آید خِر لامصب ما را می چسبد و پرسش خودش را مثل آتش در جان من می اندازد که اگر چشم فقط برای دیدن چیزهای خوب است پس تکلیف این چیزهای بد چه می شود؟ نگاهم می ریزد توی نگاهش و قهر می کند      می رود پی کار و بارش امّا مگر این شعله ای که در جان من انداخته خاموش می شود اگر کسی بد است چرا بد است و اگر خوب چرا خوب! آنوقت اینجا یاد شعر آغاسی خدابیامرز می افتم که می گفت : تا به کِی می پرسی از بود و نبود/ جز ملال انگیختن آخر چه سود؟ خاطرم کمی آسوده می شود و خودم را با این جواب آرام می کنم که چشم را دادند که هم خوب ببینیم و هم بد ؛ اما چیزی باید این وسط قضاوت کند که آن عقل است. پس هر دو را ببین و با عقلت قضاوت کن اینکه چرا بد است و چرا خوب قصه خودش دارد. ماجرای گوش و دهان هم آخر منتهی به عقل می شود و عقل هم چیزی است فرای مادیّات ، همانطورکه در زیست شناسی خواندیم ماده به  ماده ی دیگر تبدیل می شود درنتیجه بدن ماده است و باز به ماده دیگر تبدیل می شود اما این عقلی که در کل زندگی به این هفتادکیلو هفتادساله حکومت می کند پس از مرگ به چه سرنوشتی دچار می شود؟ راستش این سؤال حضرت شک الدوله ضربه ی بدی به این مخ ناقص الخلقه ما زد که واقعاً بعد از مرگ انسان عقل چه می شود؟ آیا با روح یکی است؟ جداست؟ جسم است؟ جن و ... . هنوز هم دارم به این موضوع فکر می کنم و بیشتر به اینکه اگر عقل حاکم است پس چرا در فلان جای دنیا یک پسر 18 ساله اسلحه به 600 نفر آدم می کشد که آخرش تیر خلاص در مغز خودش خالی کند که بمیرد؟ یا فلان آدم از فلان دهات از جایش پا می شود با نیم متر دماغ آویزان  می شود. سناتور مملکت، وزیر، رئیس جمهور ... که چه خدمت کنی یا حکومت کنی؟ بمب هسته ای، اسلح، بمب، دروغ، خیانت، هوس، ... همه گفته ی عقل است آی بنازم این عاقل جماعت رو در عین تمدن مترّقی با مخ در سرعت مافوق به سوی ارتجاع است .این نتیجه عقل است امّا مگر به غیر از عقل چیز دیگری هست که این موجود هفتاد کیلو هفتادساله را هدایت کند؟ از شما  می پرسم چیز دیگری هست؟ منتظر پاسخ می مانم.

راجی

26/2/88 

_________________________________________________________________________________
     
دریاچه قو
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,  توسط مهدی راجی

 

و بدین حکم ما سرزمین خویش را به جهان سیّارات معرفی می نمائیم. و ما نامی بر این سرزمین نهادیم بنام دریاچه قو و چه زیباست این پرنده سپیدپوش که نامش برازنده این زیبایی و سپیدی است و ما حکومت نمی کنیم، و پی قدرت نیستیم. ما به دنبال حقیقت بودیم تا بدین سرزمین رسیدیم. آنجایی که فریادی در ما درگرفت بنام عشق و چه دلنشین بود این فریاد، فریادی پر از غم و اندوه بودن ؛ امّا به چه چیز زنده بودن آن هنگامی که چشمان او در چشمان من همچون موج دل انگیز دریا رخنه کرده من این صدا را شنیدم و از جهانی که پر از اندوه دروغ بود گریختم ، همین جا در این سکوی نه چندان بلند ایستادم و به لبانش چشم دوختم تا بگوید من برای ایشان زیستن را انتخاب کردم. دستش را گرفتم از همین سکو نام این جهان را دریاچه قو نامیدم تا مردمانش همچون قو، سپید و پروقار باشد.
_________________________________________________________________________________
     
جنون
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,  توسط مهدی راجی

 

من جنون دارم که می نویسم به خون همه ی خودکارای دنیا تشنه ام، می دونید چرا؟

با شمام کتابهای لعنتی بی مقدار! چیه؟ چرا جواب سؤالم رو نمی دین؟ خسته شدین؟ هیچ چیزتون با من مشترک نیست نه حرفتون، نه زبونتون؛ امّا من با زمین درد مشترکی دارم، امشب می خواهم به همه ی مخترع های دنیا نامه بنویسیم که چقدر تنهام،                                                                 می خوام مثل زمین باشم تعجب می کنین؟

داشتم وصیت نامه زمین رو می خوندم که چه دل پری داشت از این آدمها، خونه ها ، درختها، دریاها ... . توی وصیت نامه اش می گفت تو همه ی این سالها از خودم           می پرسم ، مگه من چه گناهی کردم که با همه ی وسعتم بیشتر شبیه یک پل عابر پیاده شدم؟ هِه مسابقه است هرکی که از این پل بهتر و سالمتر رد بشه برنده است؛ من         همه ی این ها رو توی بغلم جا می دم . اونوقت اونا بی شرمانه می رن زیر پوستم، اسمش هم گذاشتن تقدیر. چه مزخرف. می خوام خون همه ی خودکارای دنیا رو بریزم . چون هیچ کدومشون از تنهایی زمین دل گیر نشدن، مربع، مستطیل، مثلث، دایره از این همه حجم بی خاصیت حالم بهم می خوره ، بازم جواب نمی دین؟ بازم تکرار ، بازم تکرار یکنواخت تیک تاک ساعت که هِی پنج می زنه می گه دیگه بر نمی گردم، عشق من ناز نکن که بغض من پایان نداره، خاک عشقم که پاک و بی ریاست، توی خیابان که قدم می زنی چشم آدمها رو می بینی که دارند تو رو تیکه پاره می کنند، دختره توی خیابون تو چشات زل می زنه و لباش می گن دوست دارم و چشماش می گن متنفرم. این ها رو چرا هرچی تو شماها می گردم پیدا نمی کنم. حال می خوام اینها رو بنویسم که بگم ... .

صدای کلید تو کل اتاق پیچید، از جایش بلند شد و داد کشید، - من که دگه بلند نزدم، دیگه واسه چی اومدین؟

مرد که توی نور بیرون از اتاق پنهان شده بود کمی جلوتر آمد و دستش را روی شانه های او گذاشت و با تبسمی که از صدایش پیدا بود آرام گفت :

- من درد مشترک تو و زمین رو می دونم ، می خوام بزارمت تو بغل زمین، شما دو تا با هم راحت ترین.

خرداد 1388

 

 

_________________________________________________________________________________
     
شعر
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,  توسط مهدی راجی

 

شهری خفته در آغوش شهوت
با طعم قهوه فرانسه
و دستان تو / دشنه ی نارفیقی
بر پهلویم
چه آسوده خفته ای نارفیق
ملال آور گریسته ای
در تنهایی شب و سکوتی سترگ
در زمانه ای پر از هیاهوی لذّت
بیداری سرباز / آسودگی خیالی باطل
آه ای جنگ نابرابر زمان
چگونه می توان در برابر تو ایستاد؟
با پاهای خسته ؟
یا دستانی که دچارند؟ دچار ؟
به کدامین گناه ما دچار شده ایم؟
عشق افسون محبت نیست
درگیر صوتی از شیشه و گراس
خمار در کناره جوی ها و بی راهه راه های پیچ در پیچ
زنان همچنان با جنگنده های مافوق
مافوق صوت در حال عبور از جوانی اند !
جوانه ای در بهار سبز نخواهد شد
مگر در آتش / در آغوش شهر
چشمانم را بسته ام و خواب بهشت
از ذهنم عبور می کند / چه سؤالی ؟
یک نفر پرسید سکوت ؟
خدا ساکت نشسته است و چای
می نوشد / شاید شرابی
از جنس مارتینی
و چه هوس انگیز بهار را می آفریند
مورچه هم از کار خسته است
و کارگران سلطان شدند
و همچنان دستان تو دشنه ای
در پهلوی من است
صبر کن تا ببینم ...
مرده ام / ایستاده مرده ام
و شهری خفته از شهوت
                                  منتظر من مانده .                       فروردین 91
_________________________________________________________________________________
     
او کیست؟
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,  توسط مهدی راجی

هر از چند گاهی از خودم می پرسم او کیست؟ مهربانی هایش برایم عجیب است من اوصولاً به همه چیز این دنیا مشکوکم حتی به نردبانی که شاید مستقیم به پشتبان خانه ببرد اما دراین گیر و دار فکرم مشغول بود که یک آن از دربا یک سینی غذا و آب و دارو وارد شد، دلم هری ریخت نمی دانستم باید چه بگویم وقتی دید رنگم پرید گفت:

ببخشید عزیزم نباید بدون درزدن وارد میشدم

نگاهی بی تفاوت به او کردم و پرسیدم تو کی هستی؟

-        من ؟

-        آره

بدون جواب سوالم در را پشت سرش بست و رفت من هم می دانستم که به این سوالم هیچ جوابی نخواهدداد اما واقعاً اون کیه ،اینجا نسبت من و اون مبهمه در را به صدا در آوردند به خودم گفتم اگر اینبار خودش بود سینی را پرتاب می کنم به طرفش و کلی فریاد می زنم که بلاخره جواب دهد من به طرز مشکوکی به او حسی دارم که نمی توانم توصیفش کنم اما باید بدانم او کیست؟سیب هم توی سینی گذاشته بود با یک لیوان شراب قرمز یک بشقاب استیک که حسابی گرسنه هم هستم .

وقتی غذایم تمام شد یک مرد سفید پوش از در وارد شد و بدون مقدمه از من پرسید غذا خوشمزه بود یا نه؟

منهم بدون مقدمه پرسیدم دیگه شراب نیست؟

دستهایش را به هم زد و او آمد سینی را برایش پرتاب کردم و گفتم

د لعنتی زود باش بگو کی هستی ؟

حتی از جایم نمی توانستم جمب بخورم سینی خورده بود به سمت چپ دستش از اتاق دوید بیرون پشت سرش مرد سفید پوش هم از درخارج شد.

 

                                            ***

 

                                                                 پایان 25/01/1391

 

_________________________________________________________________________________
     
ارنست رادرفورد
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,  توسط مهدی راجی

 

  

ارنست رادرفورد ( Ernest Rutherford) فیزیکدانی هسته‌ای اهل نیوزلند بود.

 

کودکی و نوجوانی:

 

او در تاریخ ۳۰ اوت سال ۱۸۷۱ در حومه برایت‌واتر شهر نلسون واقع ساحل شمالی جزیره جنوبی نیوزلند به دنیا آمد . او چهارمین فرزند از دوازده فرزند جیمز و مارتا رادرفورد نیوزیلندی‌های نسل اول بود که از کودکی از اسکاتلند به زلاند نو آورده شده بودند . خانواده رادرفورد در یک خانواده پر جمعیت دوازده بچه‌ای بود که اعضای آن همه در انجام کارهای روزمره خانواده مشارکت می‌کردند اهل خانه همه افرادی جدی کلیسا رو، خوشحال و با فرهنگ بودند. علاقه مندی رادرفورد به علوم در مرحله زودی بروز کرد. او ده ساله بود که کتاب پرطرفداری بنام خواندنی‌های اولیه در فیزیک تالیف معلمی بنام بالفور استوارت به دست آورد. کتاب استوارت مشابه کتابهای خود آموز فیزیک اموزی بود که در آنها نحوه به نمایش درآوردن اصول پایه فیزیک یا استفاده از اشیای ساده موجود در خانه مانند سکه، شمع، سنگ وزنه و وسایل آشپزخانه به خواننده یاد داده می‌شود . رادرفورد جوان سخت شیفته آن کتاب شده بود نخستین بورس از بورسهای تحصیلی متعدد زندگی خود را در سال ۱۸۸۷ که ۱۶ ساله بود به دست آورد.

 

 

تحصیل در دانشگاه:

 

بورس تحصیلی دومی وی را قادر به ثبت نام در دانشکده کنتربوری شهر کرایست‌چرچ کرد که مؤسسه‌ای بود که در سال پیش از تولد خود او بوجود آمده بود. وی رشته‌های تحصیلی اصلی خود را فیزیک و ریاضیات انتخاب کرد که از بخت مساعد در هر دوی آنها معلمان خوبی هم داشت. رادرفورد در پایان دوره آموزشی سه ساله خود درجه کارشناسی ریاضی و فیزیک ریاضی و (بطور کلی) علوم فیزیکی به پایان رسانید. نکته قابل ذکر در رابطه با زندگی خصوصی وی در ایام اقامت در کریستچرچ اینکه وی در آنجا با ماری نیوتن دختر صاحبخانه خود آشنا و پیبند عشق او شد . رادرفورد در پی انتشار دو مقاله مهم در باره فعالیت تشعشعی مواد در سال ۱۸۹۵ بر خلاف دوم شدن در گزینش جایزه مهمی به شکل یک بورس تحصیلی دریافت کرد مقررات اعطای جایزه حق انتخاب مؤسسه آموزشی را به خود برنده جایزه می‌داد که رادرفورد آزمایشگاه کاوندیش دانشگاه کمبریج به مدیریت جی .جی تامسون(صاحب نظر پیشتاز جهان در زمینه الکترومغناطیس) را برگزید در آن سال ویلهلم کنراد رونتگن فیزیکدان آلمانی موفق به کشف اشعه ایکس شد کشف مهم دیگری که منجر به شروع کار اصلی رادرفورد شد.

 

 

کارهای علمی:

کشف هانری بکرل فرانسوی در سال ۱۸۹۸ بود . رادرفورد در سال ۱۸۹۵ به آزمایشگاه کاوندیش دانشگاه کمبریج آمد تا در آنجا تحت مدیریت جی.جی تامسون مشغول به کار شود تامسون که استاد فیزیک تجربی بود رادرفورد را فعالانه در آزمایشگاه به کار گرفت رادرفورد در اوایل کار تحقیقاتی خود با انجام آزمایشی که فکر آن از خود وی بود دو تابش رادیواکتیوی ناهمانند شناسایی کرد او پی برد که بخشی از تابش با برگه‌ای به ضخامت یک پانصدم سانتی متر قابل ایستادن بود اما برای متوقف کردن بخش دیگر برگه‌های بس ضخیم تری لازم بود او اولین اشعه‌ای را که تابشی با بار الکتریکی مثبت و یونیده کننده‌ای قوی بود و به سهولت در مواد جذب می‌شد اشعه آلفا نام داد. اشعه دوم را که تابشی بار الکتریکی منفی بود و تشعشع کمتری ایجاد می‌کرد اما قابلیت نفوذ آن در مواد زیاد بود اشعه بتا نامید . تابش نوع سومی که شبیه پرتوهای ایکس بود در سال ۱۹۰۰ به‌وسیله پل اوریچ ویلارد(فیزیکدان فرانسوی) کشف شد این پرتو نافذترین تابش را داشت. طول موج آن بسیار کوتاه و بسامد آن فوق العاده زیاد بود تابش جدید، پرتو گاما نام گرفت. رادرفورد و همکارانش کشف کردند که فعالیت تشعشعی طبیعی مشهود در اورانیوم : فرآیند خروج ذره آلفا از هسته اتم اورانیوم بصورت یک هسته اتم هلیم و بر جای ماندن اتمی سبکتر از اتم اورانیوم در اورانیوم به ازاء هر خروج ذره آلفا از آن است از کشف آنها نتیجه گیری شد که رادیوم تنها عنصر از شرته عناصر حاصل از فعالیت تشعشعی اورانیوم است.


رادرفورد در سال ۱۹۰۳ به عضویت انجمن سلطنتی لندن در آمد و در سال ۱۹۰۴ نخستین کتاب خود به نام فعالیت تشعشعی را که امروزه از کتب کلاسیک نوشته شده در آن زمینه شناخته می‌شود، منتشر کرد شهرت رو به افزون رادرفورد در جوامع علمی سبب شد که از طرف دانشگاه‌ها تصدی کرسی‌های زیادی به وی پیشنهاد شود او در سال ۱۹۰۷ به انگلستان بازگشت تا تصدی مقام مذکور را در دانشگاه منچستر به عهده بگیرد رادرفورد در دانشگاه منچستر رهبر گروهی شد که به سرعت دست به کار تدوین نظریه‌های تازه در باره ساختار اتم شد آن دوره پر ثمرترین دوره زندگی دانشگاهی او بود رادرفورد به پاس کوششهای علمی خود در دانشگاه منچستر نشانها و جوایز زیادی دریافت کرد که دریافت جایزه نوبل سال ۱۹۰۷ در شیمی نقطه اوج آن بود این نشان افتخار را البته برای کارهایی که در کانادا در زمینه فعالیت تشعشعی عناصر کرده بود به او دادند بزرگ‌ترین دستاورد رادرفورد در دانشگاه منچستر کشف ساختار هسته اتم بود پیش از رادرفورد اتم به گفته خود او یک موجود نازنین سخت و قرمز و یا به حسب سلیقه خاکستری بود اما اینک یک منظومه شمسی بسیار ریز متشکل از ذرات بی شمار بود که مظنون به نهفته داشتن اسرار ناگشوده متعدد دیگر در سینه هم بود.

مرگ:

رادرفورد در سال ۱۹۳۷ در اثر یک فتق محتقن(گونه‌ای تورم ناشی از انسداد اعضای درونی) که به خاطر سقوط وی از درخت در هنگام هرس کردن آن اتفاق افتاد، در گذشت. او در آن هنگام ۶۶ ساله و هنوز سرزنده و قوی بود. سهم رادرفورد در شکل گیری درک کنونی ما از ماهیت ماده از هر کس دیگری بیشتر است. او اشکارا بزرگ‌ترین فیزیکدان آزمایشگری بود که تا آن زمان جهان به خود دیده بود. دهها انجمن علمی و دانشگاه به او عضویت و درجات دانشگاهی افتخاری داده اند و او را پدر انرژی هسته‌ای نامیده اند./

 

 

_________________________________________________________________________________
     
 
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
nikon_vista2001@yahoo.com
آرشیو
مطالب قبلی
     دستی تا خدا نیست!
خبر از یک نمایشنامه
شعری از جنس تو
رنگ پيراهن...
حکم
عاشقانه تقدیم به معشوق
شعر تمام شد !
معاشقه با زمین
یا اهورامزدا
دلتنگی
دل نوشته
داستان
خورشید دیگر از مهتاب خوشش نمی آید. خورشید ...
آناهیتا
شهیدلحظه
تقدیم به مادرجون و پدرجون
تقدیم به معشوقه من که از یک خیال فراتر است!
ماهی قرمز
شعری نه برای زیستن
دردنامه
نویسنده
لینک ها
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهایی و آدرس mehdiraji.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لینکها
امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 26
بازدید کل : 4309
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 26
بازدید کل : 4309
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1