نظرات شما عزیزان:
قهوه ای نیمه
شهری خفته در آغوش شهوت
با طعم قهوه فرانسه
و دستان تو / دشنه ی نارفیقی
بر پهلویم
چه آسوده خفته ای نارفیق
ملال آور گریسته ای
در تنهایی شب و سکوتی سترگ
در زمانه ای پر از هیاهوی لذّت
بیداری سرباز / آسودگی خیالی باطل
آه ای جنگ نابرابر زمان
چگونه می توان در برابر تو ایستاد؟
با پاهای خسته ؟
یا دستانی که دچارند؟ دچار ؟
به کدامین گناه ما دچار شده ایم؟
عشق افسون محبت نیست
درگیر صوتی از شیشه و گراس
خمار در کناره جوی ها و بی راهه راه های پیچ در پیچ
زنان همچنان با جنگنده های مافوق
مافوق صوت در حال عبور از جوانی اند !
جوانه ای در بهار سبز نخواهد شد
مگر در آتش / در آغوش شهر
چشمانم را بسته ام و خواب بهشت
از ذهنم عبور می کند / چه سؤالی ؟
یک نفر پرسید سکوت ؟
خدا ساکت نشسته است و چای
می نوشد / شاید شرابی
از جنس مارتینی
و چه هوس انگیز بهار را می آفریند
مورچه هم از کار خسته است
و کارگران سلطان شدند
و همچنان دستان تو دشنه ای
در پهلوی من است
صبر کن تا ببینم ...
مرده ام / ایستاده مرده ام
و شهری خفته از شهوت
منتظر من مانده . فروردین 91 نظرات شما عزیزان:
_________________________________________________________________________________
|
|